کتاب صوتی حسادت به قلم محمدعلی قجه، داستان زوجی را به تصویر میکشد که یک اتفاق ناگوار زندگی عاشقانه و شیرین آنها را دگرگون میکند.
هنگامی که عشق میان انسانها قرار میگیرد همه چیز دگرگون میشود. قلبها به هم پیوند میخورد و این آغاز راه پر پیچ و خم دلدادگی است. آن هنگام که تو میمانی و عشق راهی جز پیمودن این مسیر دشوار نیست.
راهی که بیشک به نور و رستگاری میرسد. تو گویی رستگاران همانهاییاند که به عشق سلام میگویند. اتفاقی ناگوار زندگی شیرینی را دگرگون میکند. و در این بهبهه تلخیها مردی میان طوفان عشق و حسادت قرار میگیرد تا سنجیده شود.
یک سو همسرش با چهرهای متلاشی شده و سویی دیگر زنی فریبنده که به عشق بیپایان او حسد میورزد. و در این بین باوفابودن چه دشوار است زمانی که وسوسه شیطان بر او سایه میافکند.
در بخشی از کتاب صوتی حسادت میشنویم:
خورشید مثل همیشه از میون آسمون دودی بالا اومد و ذرهذره نورش رو توی هوا پخش کرد. همون آفتاب گرم که زندگی رو برامون آورده بود. زندگیای که ما خیلی وقتها اونقدر گرفتار بودیم که یادمون میرفت چقدر باارزشه. و بعد بیطاقت و نگرون سروکلهام رو یه دستی کشیدم و از توی ماشین در اومدم و یه راست رفتم سمت بیمارستان. باید میرفتم پیش مهسا، هر چه زودتر.