کتاب پدران آدم داستان کوتاهی به قلم صادق هدایت است که با دستمایه قرار دادن موضوع تکامل انسان و تبدیل جامعهی میمونها به انسان در زمانهای گذشته، ماجرای عشق دو میمون - انسان را پیش روی خواننده قرار میدهد.
میتوان آن را در ردیف داستانهای فلسفی با درونمایههای اجتماعی دانست؛ اما از آنجا که قرار است فلسفی باشد و بازتابندهی اندیشههای هدایت، نمدهای موجود در آن در حد فضاسازی باقی میمانند. پدران آدم همانگونه که گفته شد بیشتر بیانگر اندیشههای هدایت است بنابراین شاید مؤلفههای یک داستان خواندنی را کمتر داشته باشد.
در بخشی از کتاب پدران آدم میخوانیم:
یکی از شبها، وقتی که مهتاب از لای شاخههای در هم پیچیدهی درختها و گلههای کوچک روی زمین انداخته بود، رنگ آسمان مانند سرب گداخته و ابرهای تیره و خاکستری در کرانهی آسمان به هم مخلوط شده بود و شاخهی کلفت درختها در تاریکی شکلهای شگفتانگیز به خودش گرفته بود، زندگی شب هنگام جنگل شروع شد.
از دور سایههای عجیب و غریب دیده میشد که روی شاخهها و علفها میلرزیدند و جابجا میشدند و به لانههای گرم و نرم خودشان میرفتند. بتهها تکان میخورد، در درختها صدای خش و قش شنیده میشد. بتهها از وزش باد موج میزد، صدای زوزه شغال و ناله گفتار فاصله به فاصله شنیده میشد و دندانهای سفیدشان در تاریکی برق میزد.
مثل اینکه دهنکجی بکنند، اول صدای خندهی خشکی بود که مو را به تن جانوران راست میکرد و بعد به زوزههای غمانگیز تبدیل میشد و با فریاد و فغانهای ناجور و دور دست جانوران دیگر مخلوط میگشت. شبکورهای بزرگ بالهای استخوانی خود را به هم میزدند و نالهی دردناک میکردند، پیرها میغریدند. از این صدا ترس در دل جانوران جنگل میافتاد.