در این کتاب کسروی چاره ی نجات جهان را در دستان دانشمندان و خردورزان دانسته و بر این باور است که در این زمینه از سیاستگران کاری ساخته نیست.
سالهاست کار جهان به بن بستی رسیده و آدمیان زندگانی آدمیانه را کنار گزارده اند. در این دو سه سده اخیر، دانشها پیاپی فیروزیهایی بدست آورده، و تمدن پیشرفت تندی داشته. با اینهمه زندگی روز بروز سخت تر گر دیده و بگرفتاریهای جهانیان افزوده شده. روی همرفته، با اینهمه پیشرفتها در دانشها و اختراعها، و با اینهمه چیرگی بر طبیعت، بهره آدمیان از آسایش و خرسندی نه تنها بیشتر نگردیده، بلکه رو بکمتری رفته، تا آنجا که امروز آدمیان بدترین حالی را می دارند، حالی که در تاریخ کمتر مانندش توان یافت.