کتاب زندگی من نوشتهی فاطمه نجاری، فاطمه محمدی فر و سمانه اکبری، داستانهای دختر سر به هوایی را روایت میکند.
در بخشی از کتاب زندگی من میخوانیم:
هنوز خوابم میاومد و انگیزهای برای بیدار شدن نداشتم که دوباره این مگس مزاحم اومد سراغم باحرص پتومو دورم پیچیدمو غلطی زدم صدای sms گوشیم دراومد با چشمای بسته با دست چپم دنبال گوشیم میگشتم که گووورومپ از تخت افتادم زمین لعنت به این شانس قشنگ بالاخره گوشیمو پیدا کردم ایرانسل بود با یک sms خعععیییلی سه نقطه اخه من از شانس دارم که برنده چیزی بشم اونم از ایرانسل زرشک..
بیحال از سر جایم بلند شدم هنوز مست خواب بودم که خودمو جلوی اینه دیدم هییییییییییی یه روح به تمام معنا چشام پف کرده معلومه وقتی تا سه شب رمان بخونم همین میشه دیگه حالا خوبه قیافه خوبی دارم تو کل اجزای صورتم عاشق چشمامم چشام مخلوطی از رنگ سبز و رنگ عسلی صورتی گرد و با نمک با پوستی شیری یعنی به مجسمه سرامیکی میگم زکی موهام خرمایی روشن و تیره روی موهایم خرمایی روشن زیر موهام خرمایی تیره گونههای خوشگل لب و بینیمم خوبه فقط یه کم بینیم بزرگه اما باز جای شکرش باقیه که به قیافم میاد قد بلندخوش استیل خب دیگه زیادی هندونه نوش جان کردین از اتاقم اومدم بیرون در حالی که چشمامو میمالیدم و به سمت دستشویی میرفتم یهو سرم محکم خورد به یه جای محکم اووووووف از دست این مشنگ... .