سکوت را دوست دارم، مگر برای اندیشیدن. آن هنگام که ساکت باشم ولی ذهن من نیز ساکت باشد ( یعنی در حال اندیشیدن نباشد، من در حال اتلاف زمان و انرژی هستم. سکوت بستر مناسبی برای اندیشیدن است، ولی وقتی به اندیشیدن مشغول نباشم، ساکت بودن یا نبودن من از هم چه تفاوتی دارند؟ من سکوت می کنم تا به ذهن خودم اجازه بدهم حرف بزند (یعنی فرصت اندیشیدن پیدا کند)، ولی وقتی سکوت کردم اما ذهن من مشغول اندیشیدن نشد و نباشد، سکوت من چه سودی برای من و ذهن من داشت؟ شاید وقتی کسی را در حال خموشی وسکوت زبانی ببینیم و این تصوّر را داشته باشیم که طرف در حال اندیشیدن باشد، ولی آگاه باشیم، نمی توانیم زیاد مطمئن باشیم که هر کس سکوت می کند، حتما در حال اندیشیدن است، بلکه تنها خودِ فرد می داند که در حال اندیشیدن است یا که در حال اتلاف زمان. با اینکه ذهن هیچکسی خالی از نشخوارهای فکری نیست، اما این نشخوارها در حکم تفکر هدفمند نیست، چون هدف و مقصد معینی را دنبال نمی کنند و بیشتر شبیه حرف زدن است تا سکوت ذهن خودمان را شکسته باشیم و به نوعی هم خودمان را سرگرم کنیم تا حوصله ما سر نرود، در حالی که یک متفکر هیچ وقت سعی نمی کند ذهن خود را سر خود رها کند ویا با فکر و خیال واهی و زودگذر سرگرم سازد.