کلمات به دنبال هم رواناند. همیشه نوشته هایم از درونی ترین جای قلبم میرساند و پس از «عقل» احساس خویش را به «دل» می آیند. هنگامی که بوسه میزند و «کاغذ» جای گرفته و بر «دست» تحلیلی ساده قلم در آغوش واژه ها یک به یک ورقه ای سفید را سیاه میکنند. وزن و آهنگ برایشان مهم نیست و تنها نوشته می شوند. کلمات، چون زنجیر به هم گِره میخورند و
جملاتی را میسازند. جملاتی که جز حرف دل نیست. جملاتی که گاه شعر، متنی کوتاه و گاهی رمان میشوند. نوشته هایی که در دلشان هزاران حرف است. هزاران درد، حقیقت، رؤیا...
1/ شاعرِ عشق
2/ گریهای باید کرد
3/ چشم، خودش پاک است
4/ هوای لبخند
5/ جمعهها
6/ صبر کنم، یا نه؟!
7/ ابر
8/ آسمانِ خالی
9/ صدایم کن
10/ باز دَم
11/ مثل شَفَق
12/ بی اَثَر
13/ بنویس
14/ ساعت
15/ درد عجیب
16/ سهم ما از یخ
17/ تنفس ممنوع
18/ نامهای به شهید _دوستفاطمه_
19/ محرم است
20/ رازِ زندگی
21/ دروغ بازار
22/ صدای باران
23/ وضعیت
24/ فقط پول