کتاب معبری برای عشق داستان زندگی برادری است که برای اعتلای بشریت و صلح از جان عزیزش میگذرد.
در بخشی از کتاب معبری برای عشق میخوانیم:
به روزهای آخر سال نزدیک شده بودیم و داشتیم برای انهدام مهمات و مینهای کشف شده آماده میشدیم که آخرین مرحله کار بود و باید از نهادهای نظارتی برای انهدام اجازه لازم را میگرفتم. برای همین به اداره فرمانداری قصر شیرین رفتم و برای اجازه انهدام، نامهای به آنها دادم در حال بیرون آمدن از ساختمان فرمانداری بودم که جوانکی مرا از پشت سر صدا زد آقای مهندس... آقای مهندس... من هم برگشتم. فرهاد را دیدم.