کتاب ماه گرفتگی به قلم محمدحسین روشناس مجموعهای از داستانهای کوتاه است که با بیانی ساده و دلنشین روایت شده.
در بخشی از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه ماه گرفتگی میخوانیم:
صدای دور شدن پاهای خواهرم را میشنیدم، که از اتاقم فاصله میگرفت. فورا پنجره را بسته و میزم را مرتب میکردم. چشمم به گلهای رز قرمز رنگ روی طاقچه افتاد، که در گلدان قدیمی و سفالی عتیقه مادرم قرار داشت. این گلهای رز زیبا مرا به یاد دختری میانداخت که عاشقش بودم و از قضا قرار بر این شده بود که آن شب او نیز برای جشن به عمارت پدربزرگم بیاید. ناگهان قندی در دلم آب شد. شیرینی بیپایانی در وجودم حس میکردم. خوشحال بودم و برای دیدنش و رسیدن به روستا لحظه شماری میکردم.
باران همچنان میبارید؛ آماده رفتن شدیم، در مسیر تمام فکر و ذهنم آن دختر شده بود. نامش ماریا بود. دختری لاغر و جذاب با چشم و موهای مشکی و بینی کوچک قلمی، تمام این چیزها بود که مرا شیفته او ساخته بودند. او همهی دنیای من شده بود.