کتاب رمان خاطرات یک خون آشام - جلد چهارم (اتحاد تاریک) به قلم ال جی اسمیت روایتگر زندگی دختر جوان دبیرستانی به نام النا گیلبرت است که قلبش میان دو برادر خون آشام، استفن سالواتوره و دیمن سالواتوره گیر میکند.
رمان خاطرات یک خون آشام (The Vampire Diaries) سری رمانی در سبک خون آشامی ترسناک برای جوانان و بزرگسالان نوشته نویسنده آمریکایی ال جی اسمیت (L. J. Smith) است. این مجموعه حول محور استفن سالواتوره و الینا گیلبرت میچرخید. در سه رمان اول (بیداری، کشمکش و غضب) استفن و الینا راویان ماجرا هستند، درحالی که کتاب اتحاد تاریک، به روایت بانی مک کولو است.
داستان پیرامون مشکلاتی است که در اثر نزدیک شدن النا و استفن به هم به وجود میآید و به مرور زمان از کنترل آنها خارج شده و نیروهای پلید بسیاری را به زندگیشان میکشاند.
در بخشی از کتاب رمان خاطرات یک خون آشام - جلد چهارم (اتحاد تاریک) میخوانیم:
استفن با اکراه به خانهی واقع در نبش نزدیک شد، تقریبا از چیزی که ممکن بود پیدا کند میترسید. نیمی از وجودش انتظار داشت که دیمن پستش رو ترک کرده باشد. تکیه کردنش به دیمن از همان اول احمقانه بود. اما وقتی به حیاط پشتی رسید، آنجا حرکتی خیلی ضعیف را در بین درختان سیاه گردو دید. چشمان استفن که برای سازگاری با شکار کردن از چشمان یک انسان تیزبینتر بود، توانست سایهای تاریکتر را که به تنه درخت تکیه داده بود، ببیند.
- "خیلی طول کشید تا برگردی"
- "من باید امنیت خونههای دیگه رو چک میکردم. و مجبور بودم که غذا بخورم."
دیمن با تحقیر گفت: "خون حیوانات."
چشمانش بر لکهی کوچک روی تیشرت استفن ثابت ماند.
- "از بوش معلومه که خرگوش بوده. یه جورایی بهت میاد، نیست؟"
"دیمن... من به بانی و مردیث هم گل شاه پسند دادم."
دیمن با لحن متفاوتی گفت: "چه پیشبینی هوشمندانهای." و دندانهایش را نشان داد.
موج آشنایی از ناراحتی و خشم در وجود استفن فوران کرد. چرا همیشه دیمن باید اینقدر سخت باشه؟. حرف زدن با او مثل راه رفتن در زمینی مینگذاری شده بود. دیمن در حالی که ژاکتش را بر روی شانهاش میانداخت، ادامه داد: "من دارم میرم. کارایی دارم که باید بهشون رسیدگی کنم."
نیشخند ویرانکنندهای زد و گفت: "منتظر نمون" استفن گفت: "دیمن." دیمن کامل برنگشت، نگاه نکرد، اما گوش میداد.
- "آخرین چیزی که ما احتیاج داریم اینه که یه دختر تو این شهر داد بزنه خون آشام. یا همچین نشانهای رو از خودش نشون بده. این مردم قبلا اینا رو تجربه کردن. اونا تادون نیستن."
- "اینو تو ذهنم حک میکنم. "
این جمله طعنهآمیز بیان شد، اما بیشتر از هر چه تا به حال استفن موفق شده بود، شبیه گرفتن قولی از جانب برادرش بود.
- "و، دیمن؟"
- "دیگه چیه؟"