کتاب صوتی بادیگارد نوشته محمد پورزادی روایتگر دانشآموزی است که در روزهای ابتدایی مدرسه به معلمش وابسته و علاقمند میشود. او هر روز زودتر از همه به کلاس درس میرود و دیرتر از همه از کلاس بیرون میآید.
در قسمتی از کتاب صوتی بادیگارد میشنویم:
من بیرون نانوایی منتطر بودم و چهار چشمی آقا نبی را زیر نظر داشتم. لب و لوچهی لرزان، قطرههای اشک حاصل از ترس و سرما و نیاز فوری به دستشویی عذاب بزرگی بود که رسیدن به خانه و سین جیم و کتک خوردن را برایم گواراتر کرده بود.
بعد از مدتی که برایم به اندازهی تمام عمرم طول کشید آقا نبی بیرون آمد، نگاهی به آسمان انداخت، سیگار دیگری روشن کرد، تعدادی نان را روی تختهی نانش قرار داد، سفرهای روی آن کشید و راه افتاد. مثل سایه پشت سرش میرفتم... باران کمتر ولی سرما بیشتر و هوا تاریکتر شده بود.