کتاب صوتی گمگشته اثر امین اطمینان، از زبان پسر بچهی کوچکی روایت میشود که پدرش فوت کرده است و با مادرش زندگی میکرد. او در ترمینال که همراه با پسرخالهی مادرش به تهران میرفت گم شد...
در قسمتی از کتاب صوتی گمگشته میشنویم:
به من هم همان چند باری که فیلمها را با هم نگاه کردیم همین گوشزدها را میکرد، اصغر رضایت از این عادتها نداشت که جلوی بچه حرفی از پدر مردهاش نزد، دفعهی اولی که فیلم مدرسهی پیرمردها را دیدم، روی تیتراژ پایانی درحالی که یک دست و یک بغلش روی بالشت بود و پاهایش دراز و روی هم افتاده و به جای خلال با پوست تخمه دندانهایش را تمیز میکرد رو کرد به من یک متر و ده سانتی و گفت: اگه بابات زنده میموند و پیر میشد باید کمکش میکردی...