اشتراک در تلگراماشتراک در واتس‌اپموارد دیگر
عناوین مرتبط از کتابراه
معرفی کتاب
دسته کتاب‌های صوتی رایگان داستان و رمان، فرمت MP3، زبان فارسی، ۱۶.۹۲ مگابایت، ۱۶۵۰۰ بازدید

کتاب صوتی بچه مردم اثر جلال آل احمد، فقر را به هولناک‌ترین صورت خود نمایان می‌کند. در این داستان مادری طی یک تک‌گویی نمایشی توضیح می‌دهد که چگونه بچه‌ی سه ساله‌اش را در خیابان رها می‌کند و به خانه برمی‌گردد، زیرا شوهر دومش نمی‌خواهد بچه‌ی دیگری سر سفره‌اش باشد.

آل احمد در این داستان مادر را آن‌قدر حقیر و کوچک به تصویر می‌کشد که گویی حتی ابتدایی‌ترین عواطف نیز در او مرده است؛ و این‌گونه به یک‌سونگری برای ضعیف نشان دادن آدم‌ها می‌گرود. این داستان کوتاه یکی از درخشان‌ترین داستان‌های کوتاه ایران محسوب می‌شود. نثر این اثر یکی از سریع‌ترین نثرهای داستان در نویسندگان ایرانی است. این داستان شاخصی برای نشان دادن از خود بیگانگی انسان تحت سلطه‌ی تفکر سنتی می‌باشد.

در قسمتی از کتاب بچه مردم می‌شنویم:

خوب من چه می‌توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی‌ام بود که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه می‌کرد؟ خوب من هم می‌بایست زندگی می‌کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می‌داد چه می‌کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری به فکرش نمی‌رسید، نه جایی را بلد بودم، نه راه و چاره‌ای می‌دانستم. نه اینکه جایی را بلد نبودم.
می‌دانستم می‌شود بچه را شیرخوارگاه گذاشت یا به خراب شده دیگری سپرد. ولی از کجا که بچه مرا قبول می‌کردند؟ از کجا می‌توانستم حتم داشته باشم که معطلم نکنند و آبرویم را نبرند و هزار اسم روی خودم و بچه‌ام نگذارند؟ از کجا؟ نمی‌خواستم با این صورت‌ها تمام شود. همان روز عصر هم وقتی کار را تمام کردم و به خانه برگشتم و آنچه را که کرده بودم برای مادرم و دیگر همسایه‌ها تعریف کردم؛ نمی‌دانم کدام یکی‌شان گفت:

«خوب، زن، می‌خواستی بچه‌ات را ببری شیرخوارگاه بسپری. یا ببریش دارالایتام و…» نمی‌دانم دیگر کجاها را گفت. ولی همان وقت مادرم به او گفت که «خیال می‌کنی راش می‌دادن؟ هه!» من با وجود اینکه خودم هم به فکر اینکار افتاده بودم، ‌اما آن زن همسایه‌مان وقتی این را گفت، باز دلم هری ریخت تو و به خودم گفتم «خوب زن، تو هیچ رفتی که رات ندن؟» و بعد به مادرم گفتم «کاشکی این کارو کرده بودم.» ولی من که سررشته نداشتم. من که اطمینان نداشتم راهم بدهند.

ادامه...
کتاب‌های مرتبط
بیشتر
آدمیان
زویا قلی پور
پانترا
امیرحسین نصیری
کتاب صوتی حسادت
محمدعلی قجه
نظرات
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید یا ثبت نام کنید.
Amin Dadvar
۱۳۹۹/۱۲/۱۸
درماندگی زن و غوغای درونش وقتی مادرانگی رو کنار بذاره...بسیار زیبا و تلخ
Mahdiyeh Ahaninjan
۱۳۹۹/۶/۳۰
همه کارای ایشون و همسر محترمشون خانم سیمین دانشور عزیز بینظیر و منحصر به فرد هست
فاطمه سفاهش
۱۳۹۹/۴/۲۵
غم انگیز بود😕😔
Mousa Navid
۱۳۹۸/۱۱/۲۶
عالی
Saye Roshan
۱۳۹۸/۸/۸
خیلی غم انگیز اما زیبا .. با ناامیدی تموم شد.
Sadegh Sa
۱۳۹۸/۶/۷
متاسفانه داستان بی سر و تهی بود صدایی هم که برای بچه گذاشته بودن جالب نبود
Parinaz Rezai
۱۳۹۸/۳/۱۷
خیلی تامل برانگیز بود
hamid heydari
۱۳۹۸/۳/۱۷
خیلی غم انگیز بود ... خیلی ناراحت شدم
امین پارسایی
۱۳۹۸/۲/۱۲
به طور عجیب پایان یافت...
هدیه زرین پور
۱۳۹۸/۲/۱۱
انگار ته تداشت اصلا:/
Noor Yar
۱۳۹۸/۲/۷
خیلی نارا حت شدم
saeedeh tavakoli
۱۳۹۸/۲/۶
چه غم انگیز
مهدی ناصری
۱۳۹۸/۱/۱۸
عالیست
کتاب سبز را دوست دارید؟
لطفا امتیاز و نظر خود را ثبت کنید!
ثبت امتیاز و نظر
کتاب سبز در شبکه‌های اجتماعی
کانال تلگرام