کتاب صوتی آینه اثر محمود دولت آبادی، داستان مردی را روایت میکند که به دلیل گم کردن شناسنامهاش هویت خود را از دست میدهد و در تلاش برای برگرداندن آن است.
در قسمتی از کتاب صوتی آینه میشنویم:
اما... این استشهاد را چجور باید نوشت؟ نشست روی صندلی و مداد و کاغذ را گذاشت دم دستش، روی میز. خوب... باید نوشته شود، ما امضا کنندگان ذیل گواهی میکنیم که شناسنامهی آقای... مفقودالاثر شده است. آنچه را که نوشته بود با قلم فرانسه پاکنویس کرد و از خانه بیرون آمد و یک راست رفت به دکان بقالی که هفتهای یکبار از آن جا خرید میکرد. اما دکاندار که از دردسر خوشش نمیآمد، گفت او را نمی شناسد. نه اینکه نشناسدش، بلکه اسم او را نمیداند چون تا امروز به صرافت نیافتاده اسم ایشان را بخواهد بداند. به خصوص که خودتان که هم جای اسم را خالی گذاشتهاید!!! بله درست است.
باید اول میرفته به لباسشویی، چون هر سال شب عید کت و شلوار و پیراهنش را یکبار میداده به لباسشویی و قبض میگرفته. اما لباسشویی با وجود اینکه حافظهی خوبی داشت و مشتریهایش را اگر نه به نام اما به چهره میشناخت، نتوانست او را به جا بیاورد و گفت که: متاسف است، چون آقا را خیلی کم زیارت کرده است. دست کم یکی از قبضهای ما را که لابد خدمتتان است بیاورید مشکل حل خواهد شد. آنجا روی ورقهی قبض اسم و تاریخ سپردن لباس و حتی اینکه چند تکه لباس تحویل شده را با قید رنگ آن مینویسند.