کتاب درخونگاه اثر پونه شاهی، مجموعهای از 13 داستان کوتاه و جذاب است که مضامینی اجتماعی همراه با زاویه دید جدیدی دارد.
گاهی بیان داستان تلخی در قالب طنز و گاه بدون چاشنی طنز طوری که بعد از شنیدن آنها از کنار آدمهای اطرافتان در جامعه بیتفاوت عبور نخواهید کرد و به همین دلیل حتی قالب روایت این داستانها نیز تحت تأثیر همین مضامیناند. داستانهای کوتاه این کتاب شرح زندگی مدرن انسان امروزی است و به شکلی کوتاه و با عنایت به نظم حاکم بر موقعیت زندگی امروزی روایت میشود.
در بخشی از کتاب درخونگاه میخوانیم:
صبح یک روز گرم تابستان، خوزه سانچز فدریکا و همراهانش در ادامه سفرهایشان، به دهکدهای رسیدند که از هیاهو و تمدن حاکم برشهرهای بزرگ کشورهای اروپایی آن زمان، بینصیب مانده بود. دهکدهای آرام، خوش آب و هوا و ساکت با مردمانی که با هم خوب بودند. در دهکده قبرستانی وجود نداشت. کلانتری و دادگاهی نبود و کسی مجرم شناخته نمیشد. چون جرمی اتفاق نمیافتاد.
مردم دهکده اکثراً در حیاط خانههای خود، درختان میوه کاشته بودند و پشت عمارتهای مسکونی شان را به کاشتن سبزی و گوجه و بادمجان و سیب زمینی و سایر مایحتاجشان اختصاص داده بودند. ورودی خانههایشان را تا پای پلهها گل کاری کرده و در انتهای باغهایشان طویلهای برای نگهداری گاو و گوسفندانشان ساخته بودند و در کنارش جایی هم برای مرغ و خروسهایشان.
صبح که از خواب بیدار میشدند تا شب مشغول کارهای روزانه بودند و کسی وقتی برای تلف کردن و کشیدن نقشههای بیهوده نداشت. دهکده، جوان بود و رئیس دهکده هم مرد جوانی به نام لئوردیانو چاوزبود. همه لئو صدایش میزدند و احترام ویژهای برایش قائل بودند. خوزه، تاجر جهانگردی بود که از 16 سالگی به همراه پدرش به سفر رفته بود و کسب و کار او را که تجارت بود، آموخته بود.