کتاب آرش نوشتهی محمدامین زینلی، داستان کوتاهی در مورد اعتیاد است.
در بخشی از کتاب آرش میخوانیم:
ترکش میکنم. دفعههای قبلی خودم نمیخواستم ترک کنم. بخاطر اصرار بقیه بود که یه مدت کنار میذاشتم. الان خودم به تهش رسیدم. ازش خسته شدم. به ته خط رسیدم، از این مواد لعنتی خسته شدم. آخه منم کم خسارت به این زن و زندگی نزدم. کم بدبختی براشون به بار نیاوردم. یکمم باید اونا رو درک کنم. چقدر بخاطر من گریه کردند. چقدر اعصابشون رو خرد کردم.
همش گفتن نکن و باز کردم. اونا هم بخاطر خودم میگفتند ولی من نتونستم، نشد! نذاشتن یادش افتاد به داداشاش که هر وقت میدیدشون بهشون میگفت نبینم بدخواه مدخواه داشته باشین، یه تک زنگ بزنین تمومههااااا. عکس بدین، جنازه
تحویل بگیرین. اگر چه پسر بزرگ خانواده نبود ولی همشون بهش احترام خاصی میذاشتن. آخه یه جذبه خاص توی وجودش داشت که بقیه داداشا اون رو نداشتن، یه خشم محبت آمیزی داخل نگاهش بود.