کتاب بنفش ویتگنشتاین نوشتهی شهروز مرکباتی لنگرودی، روایتی غریب از برخورد جیمز کالیستو و لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف است.
در بخشی از کتاب بنفش ویتگنشتاین میخوانیم:
به لباسهایم اشاره کرد
گفتم:
اینها سلیقهی زنمست، من علاقهای به مد ندارم
توی این مسیر مسخره افتادهام وگرنه...
گفت:
توجیه میکنی
گفتم:
میدانم
گفت:
نه، نمیدانی
گفتم:
درستست
گفت:
پس چرا گفتی که میدانم، وقتی نمیدانی؟
گند زده بودم، پس کاملاً فروتنانه گفتم:
ببخشید، نباید دروغ میگفتم
در هر صورت
من خودم این زن را انتخاب کردهام
گفت:
ادای فروتنی را در نیاور
آن هم وقتی غرق در غروری...
گفتم:
واقعاً متأسفم...
گفت:
نیستی
گفتم:
بله، واقعاً متأسف نیستم، بیشتر درماندهام...
گفت:
دربارهی فلسفه چه سؤالی داری؟