کتاب داستان کارآگاهی صفیر داستانی نیمه بلند از مهرداد مراد دربارهی کارآگاهی است که زیر آب های بوشهر، تلی از اسکلتهای انسانی پیدا میکند و با موجودی نیمه انسانی روبرو می شود.
در بخشی از کتاب صفیر میخوانیم:
فکر کنم برای یکی دو دقیقه از حال رفتم چون وقتی به هوش آمدم، چهار دست و پا، کف عرشه افتاده بودم و داشتم عق میزدم. از آسمان مثل دوش باران میبارید. سرم را که بالا گرفتم دیدم موجودی مثل یک مار پیتون از آن سوی لنج به سمتم میخزد.
هر چه توان داشتم در خودم جمع کردم تا صدایم را بیندازم پشت حلقم و ناخدا را صدا بزنم اما فقط آب از دهانم بیرون میریخت. سعی کردم از جایم تکان بخورم و سر پا شوم. جریان مواج دریا و موجهای بلند، لنج را مثل پرکاهی بالا و پایین میبرد. آن موجود خزان هرلحظه به من نزدیکتر میشد. کف عرشه ولو شدم و سینه خیز رفتم به سمت اسلحه که گوشهای روی کتم افتاده بود. هول هولکی غلاف را برداشتم و غلتی زدم و در همان حین، با همه سرعتی که در خودم سراغ داشتم، کلتم را بیرون کشیدم و به سمتش نشانه رفتم.