کتاب جنایی صندلی داستانی کوتاه و پلیسی به قلم محمدعلی قجه است که خواندن آن به گروه سنی 15- توصیه نمیشود.
شهر مرسر شهری آرام است که اداره پلیس آن کمتر درگیر اتفاقات و حوادث می شود. اما در یک روز بارانی درست زمانی که گمان میکنید همه چیز زیبا و دلانگیز است، ناگاه خبر قتلهای زنجیرهای قاتلی هولناک، آرامش همه را بر هم میزند و زوج پلیسی با نامهای دانلد و رابرت درگیر این پرونده خونبار میشوند. در این میان هر ثانیه میتواند سرنوشتساز و حیاتی باشد. هنگامی که بدانید فرزندتان در چنگ قاتل برای زنده ماندن فرصتی ندارد!
در بخشی از کتاب صندلی میخوانیم:
رئیس پلیس از جایش برخاست و با خشم گفت: پس عجله کن، ما وقت زیادی نداریم رابرت، من نمیتونم منتظر کشته شدن بچه بعدی باشم، باشه من این پرونده رو به کارآگاه دانلد میدم، اما... تو رو به خدا فقط اونو کمکش کن، باشه؟
رابرت که میدید رئیس پلیس نیاز به کمک جدی او دارد با تردید پاسخ داد: بله قربان. من به ایشون کمک میکنم، اما میترسم که این جنایتها ادامه پیدا کنه و ما از اون قاتل لعنتی عقب بمونیم، اونوقت همین مردم ما رو زنده نمیذارن.
رئیس پلیس کارتر تلفنش را برداشت و به منشی دستور داد موضوع را سریعاً به کارآگاه دانلد اطلاع دهد و سپس به رابرت گفت: ببین، این جنایتها باید سریعاً متوقف بشه، من واقعاً نمیدونم جواب والدین بچهها رو که تکه تکه شدن چی بدم؟ حالام فوراً آماده شو، برو محلی رو که اجساد پیدا شدن مو به مو بگرد، حتماً اونجا چیزی پیدا میشه که به ما کمک کنه.