کتاب سیگارهای خون آلود نوشتهی محمدعلی قجه، داستان جوانی است که با مصرف ماده مخدر انسانی را به قتل میرساند و سرهنگ پلیسی مامور دستگیری او میشود.
در بخشی از کتاب سیگارهای خون آلود میخوانیم:
لحظهای بعد اتومبیل به مانعی برخورد کرد و از شدت این تصادف رضا گیج و سر در گم به سوی جدول اتوبان رفت و بیهوش در آن گوشه متوقف شد.
دقایقی گذشت... رضا اندکی از توهم و گیجی خارج شد.
او کنار اتوبان به جدول برخورد کرده و ایستاده بود. قلبش به تندی میتپید، چنین به نظر میرسید که با چیزی تصادف کرده است، با چیز عجیبی کنار اتوبان!
رضا با تردید به آینه بالای سرش خیره شد؛ اما تاریکی بقدری عمیق بود که او نمیتوانست چیزی ببیند.
و جرات آنرا هم نداشت تا با چنین وضعیت پریشانی از اتومبیل پیاده شود.
و این بار به آینههای جانبی نگاه انداخت و با آنها گوشههای اتومبیل و کف سیاه آسفالت را جستجو کرد.
در کمال ناباوری همان موجود نارنجی رنگ براق را دید...