کتاب در ممنوعه داستانی هیجانانگیز و اسرارآمیز به قلم احسان بشارتی است.
در بخشی از کتاب در ممنوعه میخوانیم:
شتابان و ترسیده به سمت کتابخانه رفتم، در حالی که اشکهام سرازیر شده بود میخواستم جلوی خودمو بگیرم، اما نمیتونستم به یه کار غیر عادی نیاز داشتم تا از شدت ناراحتیم کم کنه بالاخره دلو به دریا زدم و وارد اتاق ممنوعه شدم دستگیره در و که بستم یکدفعه در خود به خود قفل شد یک خوف ناگهانی منو فرا گرفته بود.
ظاهر اتاق که چیز خاصی نداشت ولی از درون یک چیز اسرار آمیز حس میکردی یک اتاق با دیوارهایی شیری رنگ و بعضی جاهای ترک خورده، یک مبل یک نفره که اطرافش چند تا قفسهی چوبی مندرس کتاب بود کتابای قدیمی که شامل موضاعات مختلفی بود در مورد همه چی...
ولی هر موضوع توی یک قفسه بود که منظم چیده شده بود من که شوکه شده بودم چندین دقیقه اتاق و برانداز میکردم و منتظر یک چیز عجیب بودم. دیوارای اتاق هم به خاطر قفسههای دور تادور اتاق فقط بالاش دیده میشد. کنجکاوتر شدم و جلوتر رفتم تا یه نگاهی به کتابا بندازم. منم که عاشق کتابا عجیب غریب بودم رفتم سراغ قفسهی گوشهی اتاق یه قسمت دربارهی کتابای داستانی و عجیب بود مثل کتابای ژول ورن، یک قسمت دربارهی چیزای عجیب و ترسناک و ...