کتاب رازهای سر به مهر سبا نوشته‌ی مهدیه مددکار، روایتگر سرگذشت قوم مرفه و بی‌درد سبا است آن زمان که غرق در نعمت زندگی کردند و روز به روز به ناسپاسی و کفران نعمت خود افزودند.

آب فراوان و گوارای ثرثار و خاک حاصلخیز باعث به وجود آمدن سرزمینی زیبا در پشت سد عظیم مارب شده بود. چشم و هم‌چشمی، حسادت و نظر تنگی عواملی بودند که مردم این قوم را به تباهی کشاندند؛ صفات بد اخلاقی که در این زمانه هم موج می‌زند و می‌تواند برای همگان درس عبرتی باشد.

در بخشی از کتاب رازهای سر به مهر سبا می‌خوانیم:

سبا بی‌اختیار به دنبالش کشیده شد در آن شب سرد که حالا دانه‌های برف هم مانند پر از آسمان می‌ریختند تنها آرزویش این بود که جائی گرم ونرم پیدا کند، براورده شدن آرزویش چندان به طول نینجامید، چون بعد از کمی راه پیمودن بالاخره وارد آپارتمان کوچک و خوش ساختی شد و به دعوت صاحبخانه که زنی زیبا آرام و متین بود روی مبل جا گرفت.

هوای داخل آپارتمان گرم و مطبوع بود و سبا فرصت کرد بعد از کمی گرم شدن و خوردن یک فنجان قهوه به اطرافش نگاه کند و درست در پشت سرش کتابخانه بزرگی را دید که تا سقف ادامه داشت.