کتاب ماجرای پسر طلافروش نوشتهی علی پاینده، داستان پسری را روایت میکند که پس از مرگ پدرش کتابی مرموز دربارهی کیمیاگری به او میرسد.
روزی روزگاری، نه در زمانهای گذشته، بلکه همین نزدیکیها، در شهر شیراز، طلافروش بسیار ثروتمندی بنام علی نمازی زندگی میکرد. او ثروت بسیار هنگفتی داشت که از اجدادش به ارث برده بود و هر روز هم با کار و تلاش خودش به این ثروت عظیم اضافه میشد.
در بخشی از کتاب ماجرای پسر طلافروش میخوانیم:
این بود که پدر پسر را خواست تا در آخرین لحظات زندگی هم نصیحتش کند و هم رمز و رازی که یک عمر با هیچ کس نگفته بود را در گوشش بخواند. محمد بر بالین پدر حاضر شد و نشست. پدر اول دهان به نصیحت گشود و پسر را نصایح فراوانی کرد. نصایحی که گاهی اوقات محمد همانطور که دست پدر بیمار را گرفته بود اصلاً نمیشنید و حتی یکجورهایی برایش خسته کننده بود اما سرانجام پدر به جایی رسید که همهی دنیا یک عمر بود میخواستند بدانند و پدر با هیچ کس نگفته بود تا این لحظه که به پسر خود گفت: پسرم، بدان و آگاه باش که رمز و راز موفقیت خاندان ما در کتابیست که در گاو صندوق طلافروشی قرار دارد.
علی همانطور که دست به زیر بالش میبرد و کلید گاو صندوق و کاغذی که رمز گاو صندوق را روی آن نوشته بود را در میآورد ادامه داد: هر کدام از ذریهی خاندان نمازی میبایست خود به رمز و راز این کتاب دست یابد. اگر توانست که ثروت و آیندهی خوب انتظارش را میکشد. اگر نتوانست آنچه اجدادش اندوختهاند را از دست خواهد داد.