کتاب چهره امید نوشتهی حامید احمدی، داستانی کوتاه و مهیج دربارهی قصاص جوانی است که به طور تصادفی مرتکب قتل یکی از دوستانش شد. هدف نویسنده از تالیف این داستان کوتاه و غمناک، تاثیری ولو ناچیز بر تصمیم بخشش خانوادههای مقتول در جهت لغو قصاص است، خاصه قتلهای تصادفی و نه عامدانه.
در بخشی از کتاب چهره امید میخوانیم:
افسر زندانبان به سوی امید رفت که بر روی تختِ طبقهی دوم تخت و خواب همچون مردهای آرامیده بود. افسر چند بار با دست بر شانهی امید کوبید اما باز نتوانست او را از خواب بیدار سازد. بعد از مدتی افسر از بیدار نشدن امید عصبانی شد و از این رو چند سیلی پشت سر هم بر گونههای استخوانی امید هجده ساله نثار کرد. صدای آن سیلیها همچون صدای تپانچه در سلول پیچید.
امید که در آرامش و رویا و خلسه ایی خوش عجیبی فرو رفته بود، ناگهان از بستر تخت همچون فیشکی برخواست و در حالیکه هنوز به خود نیامده بود با چشمان خواب آلود و نیمه گشاده، واج و واج و هراسان به چشم افسر زندانبان خیره شد. افسر عصبانی زندان با دیدن چهرهی پریشان و دستهای لرزان او به خود آمد و با لحنی آرام و توام با مهربانی از او خواست که از تخت پایین بیاید و به دنبال او وارد راهروی تنگ و طولانی زندان شود.