کتاب تباهستان نوشتهی تی اس الیوت، به سرزمینی در شعرهایش اشاره میکند که روزگاری آباد بوده اما همینک این آبادانیاش را از دست داده است. اشعار دلنشین این کتاب از به یاد آوردن فراموش شدهها صحبت میکند.
در بخش اول شعر در خاکسپاری مردگان میخوانیم که سایههای صبحگاهیت (گذشته) شلاق به دست در تعقیب تو گام بر میدارند، درست به مانند اسب سواری خشن که اسب ناراضیش را هرگز رها نمیکند و چنان افساری بر گردن انسان و عمر در گذرش سنگینی میکند و سایه غروبینت (آینده و مرگ) به سمت تو میآید تا تو را در آغوش گیرد. این داستان زندگی انسانی و تجربههای او است که در این شعر میبینیم.
در بخشی از کتاب تباهستان میخوانیم:
آنچه که تندر گفت:
پس از نور سرخ مشعل
روی صورتی عرق آلود
پس از سکوتی یخ زده در باغها
پس از رنجی در سنگلاخ
گریان و خروشان
قصر و زندان و طنین تندر بهاری
برفراز کوههای دوردست
آن که زمانی زنده بود
و همینک مرده
ما که زمانی زنده بودیم
در حال مرگیم
گر اندکی صبر کنی
و اینجا
صخرههای عاری از آب
صخرههایی عاری از آب