کتاب خاطرات یک دزد دریایی ناتمام نوشتهی آزاده دریکوندی، ماجرای دختری به اسم شوآن لئوپاردو را به تصویر میکشد که کاپیتان کشتی دزدان دریایی است اما از غارت کشتیها خسته شده و به دنبال یافتن گنج است.
متن بالا خیلی تعجب آور است. درسته؟ چرا که دزدان دریایی، خانمها را در کشتیهایشان راه نمی دادند چه برسد به اینکه یه دختر بخواهد کاپیتان شود! این کتاب مجموعه داستانی است که ماجراجوییهای دزدان دریایی کارائیب را در دوران طلاییشان یعنی قرن هجدم میلادی به تصویر میکشد. شخصیت اصلی داستان که دختری جوان است از دزدی خسته شده و در پی یافتن گنج است. شوآن لئوپاردو در هر داستانی با یکی از معروفترین دزدان دریایی همراه میشود تا گنجی را پیدا کند.
در بخشی از کتاب خاطرات یک دزد دریایی ناتمام میخوانیم:
الان که دارم خاطراتم رو مینویسم هفت سال از زندگی من در کشتی دزدان دریایی میگذره. الان سه ساله که من کاپیتان «ابر سیاه» شدم. کشتی بینظیری که توسط ادوارد تیچ معروف به ریش سیاه دزدیده شد و من اونو تصاحب کردم. اجازه بدید داستان زندگیم رو در طول خاطراتی که مینویسم نقل کنم چون احساس میکنم این جوری مثل یک راز فاش میشه! اوه ببخشید که یادم رفت خودمو معرفی کنم من کاپیتان شوآن لئوپاردو ناخدای ابر سیاه هستم و میخوام خاطراتم رو از اونجایی شروع کنم که:
توی کابین پشت یه میز نشسته بودم و به این فکر میکردم که از غارت کشتیهای دیگه خسته شدم، خب به هرحال یه دزد دریایی هم تحول میخواد. مدتیه که فکر ماجراجویی برای پیدا کردن یه گنج مثل خوره داره مغز منو میخوره و کاسهی سرمو... آه نه ولش کنید چندشم شد! همیشه توی خیالاتم خودم رو بین چندین صندوقچه پر از طلا میدیدم...