بهتر است بنویسم «مقدمهای بر مقدمه»؛ زیرا این دفتر مقدمهای است بر کتاب «تبیین جهان و انسان». پیش از آن که کتاب مذکور به شکل کتاب چاپ و منتشر شود مطالب آن را در حوزه و دانشگاه تدریس میکردم. در حوزه با این پرسش روبهرو میشدم که چرا جهان و انسان را در قالب مأنوس و روال مرسوم تدریس نمیکنید؟ و در دانشگاه نیز میپرسیدند: چرا همین متن معارف را که تصویب شده تدریس نمیکنید؟
در پاسخ هر دو سؤال میگفتم: من میخواهم این موضوع را مطابق فلسفه قرآن و اهلبیتعلیهم السلام مطرح و بررسی کنم نه بر اساس فلسفه ارسطویی یا فلسفه ارسطویی اسلامی شده.
امّا میدانستم و میدیدم این سخن برای مخاطبان من سخت گران و تکان دهنده است و در فکر خودم انصاف میدادم که آنان حق دارند؛ زیرا فلسفهای که در هر مکان و زمان، در هر ذهن و روان، در خودآگاهها و ناخودآگاهها بهنام «فلسفه اسلامی» شناخته شده اینک من عنوان «فلسفه ارسطویی اسلامی شده» به آن میدهم.
خودم به هیمنت و نامأنوسی گفتارم آگاه بودم و مخاطب حق داشت در همان آغاز بر محکومیت من حکم دهد: عجب این دیگر چه سخنی است؟! این چه رفتار و برخوردی است که با بزرگانی چون ابن سینا، فارابی، صدر المتألهین، حاجی سبزواری و... میشود؟! و فلسفهشان نه اسلامی بل «اسلامی شده» معرّفی میشود!
در همین جا به خواننده نیز حق میدهم که حکم فوق را در مورد من تکرار کند و افزون بر آن بگوید: مگر بزرگان و مفاخر نامبرده و امثالشان فلسفه قرآن و اهلبیت را نمیشناختند؟! و یا دیگری بگوید: مگر قرآن و اهلبیتعلیهم السلام فلسفهای داشته و دارند که در مقابل فلسفه معروف و شناخته شده ما عنوان شود، چرا تاکنون نامی از این فلسفه به میان نیامده یا بدین گونه فراز نگشته است؟ ـ ؟ ـ !