ازکتابهای منتشر نشده دکتر علی اکبر خانجانی
مقدمه:
نمی دانم که از کجا و چگونھ این ماجرا را آغاز کنم . فقط یکبار بود ، نه بیشتر . نمی دانم کجا بود و کی .
فکر می کنم ھیچ جائی از مکان و زمان نبود .
فقط یکبار بود کھ او را دیدم .
نمی دانم چگونه بگویم که دلتان پاک بسوزد . نمی دانم چگونه وصف جمالش کنم ، که عقلتان پاک ببازد و
جانتان تازه گردد .
نمی دانم به چه صورت دیدمش :
آنی در صورت طفل شیر خواره ای ،
آنی در صورت صنم زیبا و پری روئی ،
و آنی در صورت پیر زالی ، به پیری ھزاران ھزار سال ، به پیری آدم ،
« من » و آنی به صورت
وآنی ھیچ نبود و جز من کسی نبود .
بر من گذشت . « آن » بود و ھزاران سال طول کشید که این « آن » و ھمھ اینھا یک
آنچه را که می نالم و چه خام و بچّه وار ، حسرت دیدار اوست و تلاشی در وصف جمال او و ھمین .