مصاحبۀ غیرحضوری با امام خمینی (قدسسرّه)
در باز شد. شاید هم خیال می کردم که در باز شد.پیر مراد امت اسلام با همان ردا، با همان وقار همیشگی، به همان سن که بود، مهمان خانه ی دلم شد. چشم هایش برق می زد و لبخندش، مانند نسیم دلنوازی، جان فسرده مرا نشاطی دوباره می بخشید. یادش بخیر ریش سفید، بلند و شانه خورده ی امام و ابروان پرپشت ایشان با صورتی نسبتا تپل و نمکین. بوی عطر ملایمی که به عبایش زده بود، ته دماغم را نوازش می داد. مودبانه سلام کردم و دست ایشان را بوسیدم...