کتاب داستانهای عبرت انگیز نوشتهی مهدی مرادی، ماجراهایی واقعی بر گرفته از قسمت حوادث روزنامه صبح خراسان برای نوجوانان و جوانان است.
در بخشی از کتاب داستانهای عبرت انگیز میخوانیم:
چند روز بیشتر تا مراسم بله برون باقی نمانده بود. من از همان روز اولی که سمانه را دیدم شیفته ظاهرش شدم و تصمیم قطعیام را برای ازدواج با او گرفتم. قبل از آن دوستان و آشنایان چند دختر را که جایگاه اجتماعی و خانواده خوبی داشتند برای ازدواج معرفی کرده بودند اما من که به ظاهر افراد اهمیت زیادی میدادم آنها را نپسندیدم.
بعد از دیدن سمانه فقط به او فکر میکردم و ادامه زندگیام را فقط در گرو بودن در کنار او میدیدم. چند روز به بله برون مانده بود و ما درباره همه چیز صحبت کرده بودیم به جز مهریه. در ذهنم مهریه بی ارزشترین مسئله بود.
با خودم میگفتم در جایی که عشق و محبت وجود دارد صحبت کردن از مادیات و سکه طلا امر بی ارزشی است. اصلا دلم نمیخواست عشقی را که بین مان بود با پول و طلا خدشه دار کنم. همه چیز به خوبی و خوشی ادامه یافت تا این که شب قبل از بله برون سمانه با من تماس گرفت و گفت میخواهد درباره مهریه صحبت کند.
فهرست داستانها:
- پسر پاستوریزه
- حماقت مداوم
- خواستگار خوش تیپ
- شریک زندگی
- من بزرگ شدم
- نگاه درست
- از چاله به چاه افتادن
- از دوستی خیابانی تا سقط جنین
- اعتماد بی جا
- انتخاب اشتباه
- بیتفاوتی شوهر و خیانت همسر
- تاوان احساس
- تصمیم اشتباه
- حیله شیطانی
- و دهها داستان دیگر...