کتاب تیام به قلم امیرمحمد حسنوند داستان زندگی دکتری جوان بهنام سهراب تبریزی را روایت میکند که برای طبابت به یکی از روستاهای دور افتاده میرود اما درگیر عشقی ممنوعه میشود و...
در قسمتی از کتاب تیام میخوانیم:
یادمهی دوست قدیمی بهم میگفت هر وقت اگر احساسی داشتی و نمیتونستی به کسی بگی شروع کن به نوشتن، آرومت میکنه. بعد از اون روزا میرفتم کنار چشمه بغل روستا. کاغذ و قلم رو در میاوردم شروع میکردم به نوشتن:
به تار مویت قسم
با خون خود روشن میکنم تک تک سیاهیهای قلبت را به چشمانت سوگند
با جان خود روشن میکنم تک تک سیاهیهای نگاهت را
مینوشتم و قطرههای اشکم که سوزش قلبم رو نشون میدادن میریختن روی دفتر و تر میکردند نوشتههامو.