کتاب سرنوشت من نوشتهی زهرا خدام، داستان زندگی دختری 18 ساله است که با مرد سن بالای پولداری ازدواج میکند. او به خاطر رفاه خانوادش این کار را انجام میدهد؛ اما دست بر قضا با اتفاقاتی متفاوت رو برو میشود...
در بخشی از کتاب سرنوشت من میخوانیم:
تنها شدم که یه روز اومد خونه؛ دیدم بابام با مامانم صحبت میکنه که وقتی منو دیدن جفتشون لبخند زدن که فهمیدم برام خواستگار اومده. وای چه روزای بدی بود انقدر گریه کردم حتی میخواستم خودکشی کنم. من نمیخوام شوهر کنم. تو غلط کردی دختر. من با یه مرد شصت ساله ازدواج نمیکنم. سنش زیاده دختر خر نشو اگه با یه پسر جوان بیپول ازدواج کنی خوشبختی؟ این یارو سنش زیاده پولش از پارو بالا میره. ببین وضع زندگمون تو بری داداشات میتونن تحصیل کنن.
خلاصه دیپلممو که گرفتم یه قابش کردم و زنه یه مرد 46 ساله پولدار شدم. بابام فقط مواد دوست داشت. منو فروخت تا پول موادش رو در بیاره ولی به من گفت برا خرج تحصیل داداشته ولی وقتی من از اونجا اومدم پسرا رو فرستاده بود سرکار تا خرج تحصیل خودشونو بدن.