کتاب صوتی سوءظن داستانی کوتاه به قلم ادگار والیس است.
در قسمتی از کتاب صوتی سوءظن میشنویم:
متوجه زخم عمیق کشیدهی روشن و قرمزی روی گونهاش شد مثل این بود که زخم تازهای باشد. دکتر به خانم اوت سورلی فکر میکرد. دستش را دراز کرد تا ساعتش را ببیند. انگشتانش را تا ته جیبش فرو برد اما متوجه شد که ساعتش نیست. دکتر بنسون دستش را به آرامی و خیلی با احتیاط زیر صندلی ماشین برد تا جلد چرمی تپانچه اتوماتیکش را که همیشه با خود داشت احساس کرد.
تپانچه را به آرامی بیرون کشید و در تاریکی به سمت آن مرد گرفت. دکتر بنسون ماشین را به سرعت نگه داشت و لولهی تپانچه را به سمت ایوانز گرفت. با عصبانیت گفت: "ساعت را توی جیبم بگذار." آن مرد از ترس پرید و دستهایش را به سرعت به نشانه تسلیم بالا برد. "خدای من، آقا" او زیر لب پچ پچ میکرد : "من فکر میکردم شما..."