کتاب صوتی پدر جودی آشغالی است اثر ماتیو لیچت، داستان آموزندهی دختر یک رفتگر به نام جودی را روایت میکند که بچهها در مدرسه مسخرهاش کردهاند.
او از شغل پدرش خجالتزده است. یک روز پدرش او را با خود به محل کارش میبرد و اهمیت این کار را برایش میگوید. پس از آن جودی دیگر نه تنها از شغل پدرش خجالت نمیکشد بلکه وقتی از او میپرسند میخواهی در آینده چه کاره شوی پاسخ میدهد: میخواهم رفتگر شوم.
در قسمتی از کتاب صوتی پدر جودی آشغالی است (Jodie's Daddy is a Garbageman) میشنویم:
آقای سوالس داشت در مورد کارهای روزانه مردم صحبت میکرد. او همچنین میخواست بفهمد دانش آموزانش وقتی بزرگ شدند دوست داشتند چکاره باشند. او اول بیلی میتزر را صدا کرد. «پدر من در بانک کار میکنه» بیلی میتزر گفت. «گمان میکنم منم میخوام توی بانک کارکنم. پول زیادی توی بانک هست.»
«پدر و مادر من مغازه خواربار فروشی دارن» امی دیسالو گفت. «بابا پشت پیشخوانه و مامان حساب و کتابو نگه میداره. اما من میخوام که خلبان باشم.»
جودی وقتی آقای سوالس از آنها این سوالها را پرسید خوشش آمد. آقای سوالس میخواست از جودی بپرسد که صدای خنده دخترها در ردیف پشتی به هوا رفت.
شرلی دنس فریاد کرد، «پدر جودی آشغالی است! پیف، پیف، پیف!»
همه در کلاس با صدای بلند خندیدند. همه، به جز جودی. احساس کرد که صورتش سرخ شد. او به اطراف کلاس نگاه کرد. هر کسی میخندید. حتی بعضی از بچهها بینیشان را گرفته بودند.
جودی به آقای سوالس نگاه کرد. او عصبانی بود. او که هیچگاه صدایش را بالا نبرده بود، اما آنوقت صدایش را بالا برد.
«ساکت! من میخوام که همین الان هر کسی ساکت بشه.»