کتاب صوتی راننده شب اثر روبم فونسکا، داستان پیرمرد ثروتمندی را روایت میکند که سختکوش و زحمتکش است و همیشه در پاسی از شب به گشت و گذار در خیابان میرود؛ اما عادتی عجیب دارد.
در قسمتی از کتاب صوتی راننده شب میشنویم:
ماشینهای بچهها در پارکینگ را مسدود کرده بودند و نمیگذاشتند ماشینم را خارج کنم. هر دو ماشین را حرکت دادم و در خیابان پارکشان کردم. ماشینم را هم خارج کردم و در خیابان پارک کردم. آن دو ماشین را به گاراژ بازگرداندم و درش را بستم. این حرکت دادنها من را تا حدی عصبانی کرد ولی وقتی نگاهم به سپر برجستهی ماشینم که از کروم مخصوصی با استحکام دو برابر ساخته شده بود افتاد، شادمانی وجودم را فرا گرفت.