کتاب جنایتهای نیویورکی در پروندهی اول تحت عنوان قتل تقریباً تصادقی، داستان کوتاه کارآگاه جرمی هادسون، بازرس کارکشتهی ادارهی مرکزی پلیس نیویورک را روایت میکند که مأموریت یافته تا به همراه معاونش الکس استیونسون، علت مرگ زن خانهداری را بیابد که مرگ مشکوکی در خانهاش داشته است.
در بخشی از کتاب جنایتهای نیویورکی میخوانیم:
حرفهای الکس که تمام شد، نفس عمیقی کشیدم و سیگار برگی از داخل جعبه برداشتم تا روشنش کنم. به چهرهی زیادی خندانش نگاهی انداختم و با غرولند گفتم:
- پس الان باید به اون صحنهی جرم احمقانه سر بزنیم؟ هوم... بلند شو برو اون ماشین مسخرهی اداره رو راه بنداز. من امروز با ماشین خودم نیومدم.
از شنیدن حرفم، حالت موذیانهای به خودش گرفت و با کنجکاوی پرسید:
- چه اتفاقی برای ماشینتون افتاده؟
با به یاد آوردن بلایی که به سر ماشینم آمده بود، پوف بلندی کشیدم و با کجخلقی برایش توضیح دادم:
- امان از دست رانندگی وحشتناک زنها. آلیس اون بیچاره رو با سطح دیوار، هم تراز کرده. باید ببرمش تعمیرگاه و تا خرخرهاش پول بریزم که دوباره مثل روز اولش بشه.
با شنیدن توضیحاتم دربارهی ماشینم، در حالی که بلند بلند میخندید از دفترم بیرون رفت و در را هم پشت سرش نبست. این طور مواقع، دلم میخواهد اسلحهی کمریام را از غلافش بیرون بکشم و با شلیک یک تیر در دهان خندانش، دنیا را از دست یک الکس شوخ و بیخیال راحت کنم!