جیمز هالیس در کتاب مرداب روح، به بررسی جایگاه و نقش تاثیرگذار رنجها و سختیها در رشد روحی انسان میپردازد و نشان میدهد در گذر از این رنجهاست که هدف، شان و عمیقترین معنای زندگی بر انسان نمایان میشود.
شما در مسیر عمر خود بارها و بارها به دلایل متعدد و پر شاخ و برگ، روزگار غمگینی را تجربه میکنید که گاه دورهاى بسیار طولانى و دشوار است. دامنهی این احوال از غم و خشم تا افسردگى، اضطراب و ضربههاى روحى را شامل میشود.
در بخشی از کتاب مرداب روح میخوانیم:
ابتدایىترین تدافع ما انتخاب آشناى «ستیز یا گریز» است. ما معمولاً از آنچه قوى است مىگریزیم. مىآموزیم که خود را از واقعیات دردناک دور کنیم. «آنچه از دیده برود از ذهن هم مىرود». «آنچه نمىدانى به تو آسیب نخواهد زد». به این ترتیب سرکوب مىکنیم؛ فراموش مىکنیم؛ گسسته مىشویم و عقدههاى ناخوشایند خود را به دیگران فرافکنى مىکنیم. شاید دهها سال در خدمت عقدههاى گسستهمان باشیم و هرگز از کارهاى زیرزمینى و شریرانه آنها آگاه نباشیم. هنگامى که این عقدهها ما را به کمک خود درآورند، به چارچوب دیگرى منتقل مىشویم؛ در آن چارچوب عمل مىکنیم و به درون خودآگاهى معمول مىلغزیم؛ بىآنکه متوجه جابهجایى شده باشیم.
احوال گسسته ممکن است در سرکوب حقایق ناخوشایند روزانه به طرز بىآزارى متجلى شوند. همه ما این کار را مىکنیم و هیچ کدام بدتر از دیگرى نیستیم. اما گسست شاید عمیقتر باشد؛ ممکن است به فراموشى و یا حالت «گریز روانى» منجر شود که در آن فرد به واقع هویت خود را فراموش مىکند و در زندگىنامه فرد دیگرى پرسه مىزند. اختلال چند شخصیتى (امروزه اختلال هویت تفکیکى نام دارد) که موضوع موارد قانونى جنجالى و بحث مهم محافل درمانى گردیده است، در سالهاى اخیر بسیار شایع شده است.