اشتراک در تلگراماشتراک در واتس‌اپموارد دیگر
عناوین مرتبط از کتابراه
معرفی کتاب
دسته کتاب‌های صوتی رایگان داستان و رمان، فرمت MP3، زبان فارسی، ۱۴.۵۹ مگابایت، ۲۷۲۵ بازدید

کتاب صوتی بابای الکی داستان کوتاهی به قلم پژمان رضایی است.

در بخشی از کتاب صوتی بابای الکی می‌شنویم:

طفلک بابایِ اَشکان ده-دوازده ساله بود که از فِرِیدَن جُل و پَلاسِش را جمع کرد و آمَد تهران. روزها شاگردبنایی می‌کرد، شب‌ها هم دَرس می‌خوند تا همین جور از گِل لَقَد کردن و خوردنِ ته‌مانده‌ی غذاها توی رستوران‌ها‌ و چُمباتمه خوابیدن توی زیرپله‌ها توانست دیپلُم بگیرد و سَری توی سرها بالا بیاورد و  گُلیمِ خودش را از آب بیرون بکشد. دستِ آخر هم گُل کاشت و توی همان شرکتِ ساختمانی که عملگی‌اش را می‌کَرد، مسئولِ سنگ‌شکن و بَچینگ شد. 

عُمراً بچه‌های دیگر بدانند بَچینگ و سنگ‌شکن سیخی چند است امّا ما که رفیق فابِ اَشکان هستیم خیلی هم خوب می‌دانیم. سنگ‌شکن مثلِ یک چرخِ گوشتِ خیلی خیلی بزرگ است که سنگ‌های گُنده گُنده را که از مَعدن بارِ خاور می‌کنند توی آن می‌ریزند و سنگ‌ها تویِ آن ریز ریز قَدِ خاکشیر می‌شوند و از آن طَرَفش روی یک تَسمِه‌نَقّاله بیرون می‌آیند. بچینگ هم مثلِ یک مخلوط‌کُنِ بزرگ است که همه‌ی این مواد را توی آن می‌ریزند و با چیزهای دیگر قاطی می‌کنند و هَم می‌زنند تا بِتون بسازند. البته ما نمی‌دانیم بِتون چی هست. نه من، نه اَرژنگ، نه پورَنگ. امّا می‌دانیم که یک جور خمیرِ خاکستری هست که وقتی سِفت می‌شود با کلنگ هم نمی‌شود خردش کرد. عینِ خودِ بابای اَشکان. اَخمو و بداخلاق. البته هر کسِ دیگر هم جایِ بابایِ اشکان بود شاید خیلی بدتر و بداخلاق‌تر می‌شد با این همه بدبختی و مکافاتی که توی زندگی کشیده بود. ولی آخَر اَشکانِ بیچاره چه گُناهی کرده که باید تَقاصِ مامانِ دَدَریِ بابایِ اَشکان را پس بدهد؟ هفته‌ای نیست که یک روز این پسره‌ی بدبخت زیر مُشت و لَگَدِ بابای یزیدش سیاه و کَبود نشود و از خجالت به یک بهانه‌ای مَدرسه را دودَره نکند و توی خانه نماند تا جایِ زخم‌ها و کَبودی‌ها بهتر بشود. از پنج ماه پیش هم که مادرِ اَشکان سرطانِ سینه گرفت و مُرد بابای اشکان پاک فیوز سوزانده است و دم به دم قاطی می‌کند. حتماً آمپِرِش بالا زده و زن می‌خواهد. امّا آخر چه کَسی به او با این اعصابِ خط خطی‌اش زن می‌دهد؟ او اگر زن‌نگه‌دار بود زنِ مثلِ دستِ گُلِ خودش را این قدر حرص نمی‌داد و زیرِ خاک نمی‌کرد.

ما همیشه اولِ صبح وقتی می‌رویم دنبالِ اَشکان اول پشتِ دیوار کشیک می‌کشیم و منتظر می‌مانیم تا بابای اشکان از خانه بیرون بزند و برود سرِ کار. بعد جرأت می‌کنیم و بدو بدو می‌رویم زنگ رو می‌زنیم و اشکان را با خودمان بر می‌داریم و می‌رویم به مدرسه. آخر این بابایِ اَشکان را با یک مَن عسل هم نمی‌شود خورد.

ادامه...
کتاب‌های مرتبط
بیشتر
آدمیان
زویا قلی پور
کتاب صوتی حسادت
محمدعلی قجه
176
علی خلیل ارجمندی
شیطان
لئو تولستوی
نظرات
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید یا ثبت نام کنید.
Amin Dadvar
۱۳۹۹/۱۲/۱۸
متن زیبا و اجرای گوینده رو می پسندم شیواست.ممنون
Majid Golestani
۱۳۹۹/۹/۲
کتاب جالبی بود
Mohammad Bagheri
۱۳۹۹/۷/۲۶
خوب بود، هم متن هن اجرا.
کتاب سبز را دوست دارید؟
لطفا امتیاز و نظر خود را ثبت کنید!
ثبت امتیاز و نظر
کتاب سبز در شبکه‌های اجتماعی
کانال تلگرام