کتاب ادبیات فاخر فارسی به قلم محمدرضا زادهوش، به شاعران و نویسندگانی در تاریخ گرانبهای ایران میپردازد که نهایت تلاش آنان نمادپردازی نبوده، بنابراین کشف پیام آنان تنها با تحلیل نمادها امکانپذیر نیست و احتیاج به تفاسیر بیشتری دارد.
هنرمندان بسیاری در طول تاریخ به آفرینش پرداختهاند، برای شناخت آثار هنری میتوان از محکهایی همچون زیبایی و ژرفایی در بستر زمان استفاده کرد. آزمون ترجمه و شرحپذیری از آزمونهای دیگر است. فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولوی از شاعرانی هستند که سخنشان جوششی از درون است، و آن چشمه جوشان را در بستری که مورد استفاده عموم مردم باشد جاری کردهاند. پس از سالها هنوز به شناخت آنان و شرح سخنانشان نیازمندیم. آنان از اصولی گفتهاند که تغییرناپذیر است، و انسان امروز نیز میتواند از گفتار آنان بهرهمند شود.
در بخشی از کتاب ادبیات فاخر فارسی میخوانیم:
یک نفر لطیفهای تعریف میکند، و چون مخاطبان نمیخندند، آنها را قلقلک میدهد. اگر نقاط حساس بدن را برای قلقلک دادن نشناسد، تلاش او طولانی یا بی نتیجه خواهد شد، چنین کاری از راه دور و برای مخاطبان فراوان ناممکن است. البته این مثال، لطیفهای بود، مثال واقعی تر کسانی هستند که هنگام سخن گفتن به شنونده ضربه میزنند، دستشان را به او میزنند تا توجه او را جلب کنند. حال اگر این ضربه شدیدتر باشد، همانی میشود که شاهد آن در داستان و فیلم هستیم، کشت و کشتار و درگیری و ریزریزکردن. این تلاشها برای جلب مخاطب همانند سیلی زدن به مخاطب است تا خوابش نبرد. معلمها و سخنرانها گاهی یک کلمه را با صدای بلند ادا میکنند، یا ضربهای به میز وارد میکنند. آن فریاد و این ضربه برای ساکت کردن نیست که برای بیدار کردن است. بچهها در این زمینه لطیفهای دارند که من دستم در بینیام بود، و با این ضربه مغزم را لمس کردم! هنرمند ژرف نگر میکوشد روح مخاطب را لمس کند.