کتاب امثال الحکم - داستانهای ماهانتا اثر هارولد کلمپ، دستور العملهای مهمی هستند که برای برخورد آگاهانه با معضلات زندگی کنونی بسیار کاربرد دارند. رعایت انجام دستورات اعلام شده در این داستانها به شما توصیه میشود.
در بخشی از کتاب امثال الحکم - داستانهای ماهانتا میخوانیم:
همراه اسماعیل سفر سه روزه خود را در سرزمین موریا، جایی که قرار بود مراسم قربانی کردن صورت بگیرد، آغاز نمودند. در روز آخر سفر هنگامی که اسماعیل و پدرش به روی تپهها ایستاده بودند، او رو به سوی پدرش کرده و گفت: میدانی پدر، ما هیزم و سنگ کافی برای ساختن قربانگاه داریم، اما برهای این دور و اطراف نیست.
ابراهیم به اسماعیل نگاه کرد در حالی که قلبش از اذن از دست دادن تنها پسرش بسیار سنگینی میکرد گفت: نگران نباش، خدا تهیه میکند. اسماعیل پسر خوبی بود و بیش از این از پدرش سؤال نکرد. او گمان میکرد که فقط برای سفر به همراه پدر آمده است. سرانجام آنها به بالای کوهی که قرار بود قربانی در آن جا صورت گیرد، نزدیک شدند. ابراهیم به خدمتکاران گفت که منتظر بمانند و آنها به زودی برمی گردند. سپس هر دو به طرف بالای کوه رفتند.
هنگامی که به قله رسیدند، شروع به ساختن قربانگاه کردند. در این حال اسماعیل به شدت کنجکاو بود زیرا هر چه به اطراف نگاه میکرد هیچ نوع قربانی نمیدید. پس از این که ساخت قربانگاه به اتمام رسید، ابراهیم دست و پای پسرش را بست و در محل قرار داد و از آنجایی که اسماعیل پسر خوبی بود به هیچ وجه مقاومت نکرد ابراهیم چاقو را در دست گرفت و درست لحظهای که آماده پایین آوردن و خاتمه دادن به زندگی پسرش بود، فرشتهای از جانب خداوند ظاهر شد و گفت: ای ابراهیم، دست نگه دار. این کار را نکن!