این کتاب شامل مجموعه ای از داستان های کوتاه است که توسط نویسنده نوشته و یا ترجمه شده است.
قسمت هایی از متن کتاب:
نزدیک غروب بود و آخرین اشعه های طلائی خورشید به آهستگی زمین را نوازش می کردند. خداداد مثل هر روز نزدیک غروب در حالیکه سرش را پائین انداخته و در دعا و راز و نیاز خود با خدای خویش غوطه ور بود به مسجد قدیمی روستا می رفت. روزی پسرک شیطان محل برای شنیدن صدای مناجات خداداد در هوای گرگ و میش غروب خود را روی بام مسجد رساند و گوش خود را نزدیک سوراخ هواکش بام مسجد گذاشت. آری، خداداد مناجات می کرد و خدای خویش را می خواند. پسرک با خود فکری کرد و در حالیکه حالت صدای خود را تغییر داد
از درون هواکش سقف ندا برآورد:
"ای بنده من ...."
و خداداد ناگهان سر از سجده برداشت و هراسان گفت:
"ب .. ب ... بله"
و باز پسرک شیطان:
"ای بنده من ..."
و خداداد با هراس بیشتری باز پاسخ داد:
"ب .. ب ... بله"
پسرک در حالیکه لبخندی از رضایت بر لب داشت به آرامی و دزدکانه از بام کوتاه مسجد پائین جست و رفت. روز بعد و غروب دیگری فرا رسید و همان اتفاقات روز قبل تکرار شد. خداداد از مسجد بیرون آمد، اما او دیگر سرش را پائین نینداخته بود بلکه سر بر آسمان داشت، انگار در لابلای ستگارگان بدنبال چیزی بود و نجوائی داشت،
نجوائی خوش.