کتابی که پیش رو دارید مجموعه از داستان های کوتاه به نام هشت برزخ است، که غم و درد جامعه کنونی را به شکل دیگری به تصویر در می آورد. آنچه که باعث شد من شروع به نوشتن این داستان کنم فریاد های بی صدای چشمانی بود که هر روز در جامعه می دیدم غبار کهنه ای بود که بر، قلب های شکسته ای بود که پشت دیوار های غرور زجه می زدند روی اجسام بی جان خانه کرده بودند. هر کدام گویای درد بزرگی بود که باید نوشته می شدند. ارزشهای بزرگ انسانی را نمی توان تنها با یک قلم به اشتراک گذاشت گوشه ی بسیار کوچکی از آن را هدیه کرد. شاید باعث شود بیشتر فکر کنیم دنیا را عمیق روح و جسم خود را با یکدیگر کاوش کنیم و چراهای فراموش شده را باری دیگر، از خود بپرسیم . چرا اینگونه هستیم؟ چرا اینگونه می اندیشیم؟