شرحی مختصر بر زندگی دانشجویان شهید استان مرکزی (جلد 1)
اماما! اقرار میکنم با تو بودن سخت است، با تو ماندن سختتر، سختتر از پوست کندن خار مغیلان با دست. پوست دستم پاره پاره میشود اما تو را وانمی نهم؛ به دژخیم نمی سپارمت. از کف خیابان ژاله تا کوچه های خرمشهر و از آنجا تا شلمچه، طلائیه، دوکوهه و ... با توأم. تا کربلا هم، اگر میگذاشتند بروی، با تو میماندم.
خاک تفتیدۀ جنوب خوب بستری است برای احتضار، برای جان دادن با لبهای خشکیده، برای بال و پر زدن، بدون سر شدن و با همان لباسی خاکی، بدون سردوشی و درجه، گردانی را به پیش بردن. من از همان نسل ازخودگذشته ام. من از همان تبارم که عشق حسین را با شیر مادرم نوش کرده ام و نام تو، ای امام، با آهنگ لالاییاش به جانم نشسته است.