کتاب رمان آن نیمه دیگر دربارهی دختر یکی از قاضیهای معروف تهران به اسم ترلان است. برخلاف چیزی که در خانوادهاش رسم است، او اهل درس و مشق نیست و عشق رانندگی دارد.
در نتیجهی پاپوشی که برای او درست میکنند، وارد گروهی میشود. آنجا از او انتظار دارند تا کارهایی را انجام دهد که وجدانش قبول نمیکند و بین دو راهی قرار میگیرد؛ بین زندگی خودش و زندگی دیگران. سرانجام زمانی که تصمیم قطعی را میگیرد، رویارویی با آن نیمهی دیگرش مسیر نقشههایش را عوض میکند.
در بخشی از کتاب رمان آن نیمه دیگر میخوانیم:
توی مغزم پر از فکرهای مختلف بود... ذهنم به سمت اشتباههایی کشیده میشد که برای آدم راه جبران کردن نمیذاشتند... اشتباههایی که تا آخر اثراتشون میمونه... به مادری فکر کردم که بیرون اون اتاق توی جنون و دیوونگی دست و پا میزد... به پدری که کنترل اعصابش و کامل از دست داده بود... به برادری که به این زندگی پر از بیانگیزگی محکومش کرده بودم... نگاهم روی تخت خالی توی اتاقم سر خورد...
و حالا اون دختر... ترلان... میدونستم اون روز سایه من و تا خونهی رضا تعقیب کرده بود... حتماً ترلان و اونجا دیده بود... وقتی که آوا توی ماشین بود... بعد امتحانش کرد... و بعد انتخاب کرد... انگار نحسی من ترلان و هم گرفتار کرده بود... و من فقط روی تخت دراز کشیده بودم... دستم به هیچجا نمیرسید... مغزم دیگه کار نمیکرد... دیگه ظرفیت نداشتم...