استانلی جان وایمن در کتاب رمان در خرقه سرخ رنگ ماجرایی تاریخی را در زمان سلطنت لوئی سیزدهم در فرانسه روایت میکند. قهرمان این کتاب فردی به نام ژیل دو برو است که به دلیل یک اشتباه وارد ماجراهایی خطرناک و عاشقانه میشود.
در بخشی از کتاب رمان در خرقه سرخ رنگ میخوانیم:
حقیقت را خواسته باشید این زخم کهنه نبود که باعث آزار و اذیت من میشد. چیزی که مرا افسرده و ناراحت کرده بود مطالبی بود که مادام در باره کلون ابراز میکرد. من مشاهده میکردم که چگونه برای یک لحظه فراموش کرده بودم که بچه منظوری وارد خانه این خانم نجیب زاده وارد شده و تا چه حد امکان اینکه این دوستی ما ادامه پیدا کند، دور و غیر قابل دسترسی میباشد. من و این خانمها در دو دنیا مجزا از هم زندگی میکردیم. من بدون اینکه ظاهر کنم، در دل به خودم میخندیدم که حتی اگر برای یک لحظه هم که شده، در سن و سال من، افکاری به مخیله من خطور کند که پشت پا به همه چیز زده و خود را در دام عشق گرفتار نمایم.
باید بگویم که به نظرم رسید که سرکار خانم میتواند تا حدی افکار مرا در چهرهام بخواند و به این دلیل بود که سعی کردم چهره خودم را از او مخفی نمایم. با همه این تدابیر، اولین غذایی که ما با هم صرف کردیم، تاثیر عجیبی روی من گذاشت. میز گردی که ما دور آن نشسته بودیم در مقابل دری که به باغ گل سرخ باز شده بود قرار داده شده و آفتاب اوایل پائیز با همه زیباییهای خود، به داخل اطاق میتابید. لوئی در خدمت ما بود و غذاها را که بیشتر از جنگل مجاور به دست آمده بود، به نوبت جلوی ما قرار میداد. باغ قلعه هم قسمتی دیگر از غذا را که سبزیجات بود تدارک مینمود. شیرینیجات را هم مادموازل با دستهای خود پخته بود.