کتاب عشق برای دلار داستان مردی است به نام مهران که هنگامی که از محل کارش به خانه بر میگردد جنازهای ناشناس را در کف سالن میبیند که با شلیک گلولهای در مغزش کشته شده است.
در قسمتی از کتاب عشق برای دلار میخوانید:
من از داروخونه داروی بیهوشی آوردم و همه چیزو آماده کرده بودم. ساعت هفت بود هاله زنگ زد و گفت با پدرش داره میاد خونه ما. اومدن تو پدرش همین جایی که اقا چنگیز نشسته، نشست.
هاله منو برد اونطرف حال و گفت برم چندتا پیتزا بگیرم بیام گفتم اینکه تو نقشه نبود پیتزا میخوایم چکار گفت تو فقط برو زود برگرد بعدا بهت میگم.
قبول کردم و رفتم بیرون وقتی برگشتم هاله رو دیدم که داشت سوار ماشینش میشد دستپاچه بود کلید از دستش افتاد، ازش پرسیدم چی شده داره کجا میره گفت: بابامو کشتن، یکی زنگ درو زد گفت بیاید ماشینتونو تو پارکینگ جا به جا کنید و قتی برگشتم دیدم بابامو کشتن کیفم نیست حتما یکی تعقیبمون میکرده، خیلی ترسیده بود ازش خواستم اونجارو ترک کنه، میخواستم یه جوری از شر جنازه خلاص بشم که پلیس خیلی زود رسید، نمیدونم کی با پلیس تماس گرفته بود نمیتونستم کاری بکنم ترجیح دادم بگم خودم با پلیس تماس گرفتم و بعدشم که دیگه خودتون میدونید. در نهایت من فکر میکنم هاله بوده
که سر همه ما کلاه گذاشته.