کتاب کارآگاه هارپاک - روح اکس تازی نوشته غفور شکوهی داستان جذابی دیگر از ماجراجویی و کشف معمای کارآگاهی به نام هارپاک است. در این داستان هارپاک جان مردی به نام آرمین را نجات می‌دهد که برادرش قصد کشتنش را دارد.

در قسمتی از کتاب کارآگاه هارپاک - روح اکس تازی می‌خوانیم:

بعد از ظهر تابستان بود و هوا گرم بود و کاراگاه هارپاک در خونش روی صندلی نشسته بود و داشت مجله میخوند و که یهو در خونه باز شد و فرهاد اومد داخل، بعد فرهاد گفت بیاداخل و یه نفر از پشت در اومد داخل و بعد سلام کرد و فرهاد بهش گفت بشین روی اون صندلی و خودش هم روی یه صندلی دیگه کنار هارپاک نشست.
فرهاد: ایشون کارآگاه هارپاک هستند.
و سپس روش را کرد طرف اون شخص و گفت: ایشون آقای آرمین رضایی هستند.
هارپاک: خونه‌ی شما باید یه جای سرسبز و زیبا باشه.
آرمین:از کجا فهمیدی؟
هارپاک: گونه هات قرمز هستند این حالت معمولا برای افرادی پیش میاد که در مناطق خوش آب و هوا رخ میده.
هارپاک: مشکل شما چیست؟
آرمین: ن.. ن.. نمیدونم؟ شاید به نظرتون مسخره بیاد! ولی من بعضی شبا روح پدرم را میبینم و حتی باهاش حرف میزنم.