کتاب رمان حکومت بر مرداب اثری عاشقانه، پلیسی و جنایی است. همهی ماجرا به چهار سال قبلتر ختم میشود. چهار سالی که بزرگترین اتفاقات زندگی برای شخصیت اصلی داستان پیش آمد و باتلاقی ساخت که هر روز بیشتر و بیشتر در آن غرق میشد و دست و پا میزد. باتلاقی که ناخواسته ساخته شد، با کمک ظاهری یک نفر و حالا وقت انتقام است. وقت اثبات کردن آراس، آراس واقعی.
در بخشی از کتاب رمان حکومت بر مرداب میخوانیم:
هیچکس به نقاب سرسختانهی پر از غرورم شک نمیکند. از باغ که میگذرم چندین نفر مقابلم خم و راست میشوند، اهمیتی نمیدهم و مثل همیشه بیتفاوت از کنارشان رد میشوم. کامم امروز تلختر از همیشه است. این را حتی فارک هم فهمیده، سگ مشکی باوفایم گوشهای ایستاده و نزدیکم نمیآید. این حیوان زبان بسته بیشتر از این آدمها میفهمد، وقتی گرفتهام نباید سمتم بیایند. پوزخند همیشگی روی لبهایم پر رنگتر میشوند.
یاد حرف پدرم میافتم که با دیدن پوزخندهایم میگفت:
- تو همیشه طلبکاری، حتی اگه ملک سلیمونم بهت بدن بازم این پوزخندت رو داری.
ثانیهای سر جایم مکث میکنم و متوقف میشوم. چشمهای دردناکم را مدتی به هم میفشارم و بعد به راهم ادامه میدهم. عمارت بزرگی است، اما هنوز یک جای کار میلنگد. حفرهی خالی در قلبم انگار قصد پر شدن ندارد. از بعضی نشانهها فهمیده بودم ارنیکا هنوز به عبارتی زندانی تایلر است اما دلیلش را نمیفهمیدم. شاید من زود گول خورده بودم اما تایلر کسی نبود که ارنیکای واقعی را پیدا نکند در حالی که تمامی شواهد و مدارک نشان میدادند که ارنیکای واقعی همان دختری بود که در آن کافه بار کار میکرد.
چند باری مکانشان را پیدا کرده بودم اما هر بار که خودم را به آن جا میرساندم یا رفته بودند یا سرابی بیش نبود. دو ماه گشتن نتیجهاش هیچ بود و هیچ . دیگر حتی به مارسل و بلا هم نمیتوانستم اعتماد کنم. همهی شهر بر علیه من گواهی میدادند و من یک نفر و تمام شهر در تیم تایلر. این مرد سی و خوردهای ساله سیاستمدارترین مرد انگلیسی بود که حتی در تاریخ انگلیس دیده میشد. با همین سن نسبتاً کمش خیلیها را مثل آب خوردن زیر پا گذاشته بود و سر خیلیها را زیر آب کرده بود. جی پی اس کوچک جیبیام هشدار میداد و آلارمش فعال شده بود. جستی زدم و به سمتش خیز برداشتم.