کتاب رمان بی تاب سند اثری عاشقانه، جنایی و تخیلی است. ماجرا از یک مأموریت آغاز میشود؛ از شبی که زندگی ناجوانمردانه روی مدار دلتنگی ثابت میماند!
بدتر از تحمل دلتنگی این است که به چشم خودت، عذاب کشیدنش را ببینی. آن موقع حاضری از خودت و زندگیات بگذری و دست به هرکاری بزنی تا نجاتش دهی...
در بخشی از کتاب رمان بی تاب سند میخوانیم:
مثل همیشه ناخودآگاه هماهنگ بودیم… من اول شروع کردم:
_ سلاااااااام عزیزم
_ سلاااام عشقمممم خوبی؟؟ کی اومدی؟
_ ده دقیقست. مرسی تو خوبی؟؟
_ فدات… این هفته چی کار کردی؟
_ هیچی کار خاصی نبود منتظر آخرهفته بودیم دیگه… فقط اینکه مسابقه رو بردیم :)
_ آفریییین خیلی عالیه
_ تو چه خبر
_ هیچی باو… عاشق شدم….
_ وا عاشق کی؟
_ تو این فیلم کرهای یه دکتر هست انقدرررر جذابه دوست دارم برم خواستگاریش…….
_ به نظرت میشه؟؟
_ ووییییی اینکه من برم خواستگاریش و مزدوج بشیم؟؟؟
_ نه عزیزم….. اینکه خدا به تو یه عقل درست و حسابی بده به منم یه پول گنده
_ خف کار کن بابا….. منو بگو از عشق دیرینم برای یه انتر سخن میگم
_ اوفففففف تو آدم نمیشی
_ مودونم
حرفامون که تموم شد گوشی رو سریع بردم گذاشتم شارژ اووف ما چقدر حرف میزنیم که شارژم تموم شده..
_ واهییییییل
اوه اوه شانس آوردم گوشی کنارم نیستا وگرنه الان دو ساعت جلسه پند و اندرز داشتیم
_ بله مامان جان؟
_ بیا خاله داره سفره ناهار پهن میکنه کمک کن
_ باشه الان
ما تقریباً همه آخر هفتهها میریم خونه مادر جون چون پدربزرگ و مادربزرگ پدریم فوت کردن.. همین یه مادرجونو دارم که آقا جونم تو جنگ شهید شده بود. اه چقد ناراحتم که زود تموم شد آخر هفته.
انگار همین دیروز بودا اومدیم خونه مادرجون…ای وای خاک تو سرم خو معلومه همین دیروز بود به سلامتی عقلمو از دست دادم.