کتاب رمان ناتاشا اثری عاشقانه و طنز است که داستان دو خواهر دو قلو به نامهای ناتاشا و نیوشا را روایت میکند. این دو به عنوان ستوان ارتش برای مأموریتی عازم افغانستان میشوند.
در آنجا ناتاشا عاشق سرداری به اسم هاکان و نیوشا نیز عاشق سرهنگی ایرانی میشود. ماجراهایی طی عملیاتها در افغانستان به وجود میآید که این 4 نفر مجبور میشوند به عشقشان اعتراف کنند.
در بخشی از کتاب رمان ناتاشا میخوانیم:
_ خاک بر سرت نیوشا. . این چه طرز حرف زدنه؟
عین این لاتای چاله میدون شدی. . خیر سرت نظامی هستیا؟
نیوشا_ خاک به گور تو. . اگه توو اون بابای تیمسارمون نبودین که من صد سال سیاهم نظامی نمیشدم …
حالا ارتشی شدیم به درک. . چرا دیگه فرستادیمون افغانستان. . ؟
نمیگی جنگه؟. . یهو یه خمپاره میافته رو این ناتاشای عزیز کردت … خدا بخواد تیکه تیکه میشه؟
گمشو یه زبونم لالی. . چیزی. . بعدشم جنگ کجا بود. . الان مدتهاست که اونجا آروم شده …
_ خیلی بیادب شدیا نیوشا … تو که دلت نمیخواست بیای اصلاً چرا اومدی هان؟
…اومدی رو اعصاب من راه بری؟ خوب یه کلام به بابا میگفتی نمیای …
نیوشا_ اهکی … نیام که همه افتخاراتو مدالا رو خودت تنها تنها کوفت کنی. .
نه جونم. . تک خوری تو مرام ما نیست … بعدشم تا عمر داشتم بابا تو رو پوتک میکرد میکوبید تو این سر کچل من. . فکر کردی کم پز تو رو میده؟
صداشو مثل پدرم کلفت کرد
_ ناتاشا رو ببین. . عین یه مرد میمونه. . صد تا پسر و حریفه …
یکم از ناتاشا یاد بگیر … ناتاشا اله. . ناتاشا بله … نه خواهر من. .
عمراً بزارم …شده تو این افغانستان شل و پل بشم پا به پات میام. .
از حرفاش خندم گرفته بود. . وقتی خندمو دید دستشو انداخت دور گردنم
نیوشا_ ای قربون اون خندههات برم. . ولی لباتو ببند و بخند تا دندونات معلوم نشه…
_ چرا؟
صداشو اروم کرد
نیوشا_ آخه ممکنه واسه کرمای دندونات خواستگار پیدا بشه…