کتاب رمان دختری با اسانس سیگار نوشتهی محدثه فارسی، داستان دختری از جنس شرق را روایت میکند که مردانه بزرگ شده زندگی کرده؛ اما تنها مشکل او انتقامی است که میخواهد بگیرد. در این میان پسری با چشمان سیاه حسابی دل او را میلرزاند. آیا دخترک موفق میشود انتقام بگیرد؟
در بخشی از رمان دختری با اسانس سیگار میخوانیم:
متیو _ قدم بعدیمون تایلره
پوزخندی بهش زدم و گفتم : باشه منتظرم!
نگهبانا جلوم خم شدن و منم وارد عمارت شدم.. صدای سگها بلند شده بود.. معلوم نبود دوباره چشون شده بود...
داد زدم : لینکول؟
لینکول که داشت با یکی از نگهبانا حرف میزد تا صدای منو شنید با دو اومد سمتم و گفت: سلام خانوم.. بله؟
من_ این سگا چه مرگشونه؟
لینکول نگاه درموندهای بهم انداخت و گفت : مثل اینکه مسموم شدن خانوم
با خشم گفتم : مسموم؟مگه حواستون بهشون نبود؟
سرش و انداخت پایین و گفت: ببخشید خانوم.. الان دامپزشک تو راهه!
پوفی کردم و بیاهمیت بهش وارد خونه شدم.. منتظر کیارش بودم تا مثل همیشه بیاد استقبالم اما دریغ ماریا دویید سمتم و گفت : سلام.. ناهار حاضره میخوری؟
کیفم و دادم دستش و گفتم: اول میرم دوش بگیرم.. ببینم کیارش کجاست؟
ماریا_ تو اتاقشه
سری تکون دادم و به سمت پلههای مارپیچی رفتم و یه راست رفتم تو اتاقش... رو زمین نشسته بود.. ولی اونور تخت بود.. اخمام و کشیدم تو هم و گفتم: سلام
انگار هول کرد که زود پرید و با هول گفت: سلام.. کی اومدی؟